بعضی‌ انسان‌ها با چشمهاشون گریه نمیکنن

، پا میشن

         ، یه سیگار بر میدارن

                               و میرن تو بالکن . . .

وقتی تو خیابون پشت سر هم سیگار دود میکنم ،

 همه یجوری نگام میکنن و میگن

: جوون حیف شدش ، ولی روزی که داشتم زار زار گریه میکردم،

ینفرم با خودش نگفت : طفلی چی میکشه با غمش . . .

کافه ام را می روم ،

 سیگارم را دود میکنم و

آخر شب قدم زنان به خانه برمی گردم . . .

این روز ها هم اینطور میگذرند

، آرام و زیبا اما از آن آرام هایی که پایدار نیست

و از آن زیبا هایی که ظاهریست . . .